سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزى را با دادن صدقه فرود آرید . [نهج البلاغه]

دوست خوب
نویسنده :  محمود
دوست
                                       

   

 

 

 

مریم نازم بهار با تمام زیبایش تقدیم تو

ای عشق من

تـا وقتی کــه تـو هستی، تـا لحظه ای که یاد تو در خاطر من جاریست!
                 تا زمانی که دستهای گرمت همراه دستای خسته ی منه!

 تـا وقتی کــه نگاهت تنها پناهگاه و تکیه گاه نگاه سرگردان منه!
                  تا زمانی که تو همسفر جاده زندگی من هستی!

تا وقتی که شونه های تو امنترین جای دنیاست برای من!
                من زنده هستم! برای زندگی کردن با تو!

                        هیچ وقت ترکم نکن

عزیزم به اندازه کهکشانها دوستت دارم

در مشرق عشق دشت خورشید تویی

در باغ نگاه یاس امید تـویـی

در بین هزار پونه آنکس که مرا

چون روح نسیم زود فهمید تویی

                                                                    وقتی دلتنگ شدی

                                 به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره 

                                                    وقتی ناامید شدی 

                                 به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی

                                             وقتی پر از سکوت شدی 

                                 به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه 

                                     وقتی دلت خواست ازغصه بشکنه

                            به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته


حامدجان دوستت دارم
دوشنبه 85/10/18 ساعت 8:3 عصر
نویسنده :  محمود

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا کودک معلولم را درمان کند،
خدا گفت: نه!
روح او بی نقص است و تن او موقت و فناپذیر.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم

 و باز گفت: نه.
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که او مرا دوست دارد.
و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!


شنبه 85/10/2 ساعت 9:0 عصر
نویسنده :  محمود

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب

می گفت :
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود- اما

طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
وحالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه  
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد


شنبه 85/10/2 ساعت 9:0 عصر
نویسنده :  محمود

 

"ای کاش می شد که آنقدرخوب بود که فرصت خوب بودن را ازدیگران گرفت،
و ای کاش می شد که
آنقدر از بدیها دور می شدیم که دیگر هیچگاه دست نا زیبای بدیها به ما نمی رسید"
من امشب وارد بیست  و سومین سال زندگیم می شم  و بازم مث هر سال احساسات یکروزگی خودمو مرور می کنم .

احساسم ذره ای تغییر نکرده و روحم مثل همیشه تو درک گفته های تو عاجز مونده !!!
بیست و سه سال از این اتفاق میگذره...  
و من هنوز هم درک نکردم چرا انسانها معتقدند لحظه تولد زیباترین لحظه زندگییه !! 
کودکی را به خاطره سپردم ، نوجوانی را پشت سر نهادم ، به جوانی رسیدم ،
 حربه ی کودکیم اشک و حربه ی نوجوانیم فغان بود ،ولی .... اکنون در برابر تو حربه ای ندارم .
 اما نه ... کمی بیشتر که فکر می کنم نقطه های روشنی در ذهنم احساس می کنم
 و صدای ضربان قلبم را می شنوم که بلندتر شده انگار وجود نزدیک تو را به من گوشزد می کنند . 
و من باز هم متوجه می شوم که تنها مسبب احساس دوری از تو و احساس خلاء خودم بوده ام !!
هر سال در این روز و تو این شب یلدا بیش از هر وقت دیگری به یادت خواهم بود خدای خوبم ...


دوستت دارم خــــــــــــــــــدا

 

 

 عمر لحظه ایست
از برآمدن تا به جا ماندن
وین میان
کار ما شکفتن ست و بس!


شنبه 85/10/2 ساعت 9:0 عصر
نویسنده :  محمود

عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان .

عشق معیارها را در هم می ریزد ، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا میشود.

عشق ویران کردن خویش است و دوست داشتن ساختنی عظیم .

عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن

سرچشمه می گیرد .

عشق قانون نمی شناسد ،
دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه ای از
قوانین طبیعی است .

عشق فوران می کند چون آتشفشان و شره می کند چون آبشاری عظیم ،

دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه بر بستری با شیب نرم .

عشق ، دق الباب نمی کند ، حرف شنو نیست ، درس خوانده نیست ،

درویش نیست،حسابگر نیست ، سر به زیر نیست ، مطیع نیست ،

دیوار را باور نمی کند ، کوه را باور نمی کند ، گرداب را باور نمی کند ،
زخم دهان باز کرده را باور نمی کند ،
مرگ را باور نمی کند؛
و در آخر سربازی نرفته نیست؛ دشمن هم نیست .

*
عشق لطفی است بی معنا

*عشق موجی است بی دریا

*عشق افسانه ای است گنگ

*عشق سوختن وخاکستر شدن است.

پرنده را دوست دارم نه در قفس
عشق را دوست دارم نه برای هوس
تو را دوست دارم تا آخرین نفس!!!

 

دوست داشتن برتر از عشق است...


شنبه 85/10/2 ساعت 9:0 عصر
نویسنده :  محمود

در زمانهای بسیار دور ، زمانی که پای هیچ بشری به زمین نرسیده بود همه فضائل و
تباهی ها در کنار هم شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند یک روز
خسته تر و کسل تر از همیشه دورهم جمع شده بودند
. زکاوت از میان فضائل گفت:
بیایید یک بازی کنیم
، مثلا قایم باشک. همه از این پیشنهاد خوشحال شدند .

 دیوانگی از میان تباهی ها به میان پرید و دوید و گفتمن چشم میگذارم,من چشم میگذارم»

همه از این پیشنهاد خوشحال شدند چون هیچ کس دوست نداشت دنبال
دیوانگی بگردد
. همان بهتر که دیوانگی به دنبال آنها می گشت دیوانگی کنار درختی
رفت و چشم گذاشت
:یک ، دو ، سه و ... همه باید پنهان می شدند.

اصالت پشت ابرها پنهان شد.لطافت از هلال ماه آویخت.خیانت درون سطل زباله جای
گرفت
.هوس به مرکز زمین رفت.طمع در کیسه ای که خورد و خسته بود پنهان
شد
.دروغ گفت که زیر سنگها میرود اما به ته دریا رفت! چون او دروغ بود.

عقل در این میان با خود گفت:من پنهان نمی شوم بهتر است مراقب فضائل دیگر
باشم
. اما دیوانگی فریاد زد: همه باید پنهان شوند ، نگهبان نمی خواهیم و عقل به
ناچار پشت کوهی پنهان شد و دیوانگی همچنان می شمرد
:"هفتاد و دو ، هفتاد و
سه
، هفتادو چهار...و آنکه در این میان مردد بود عشق بود.عشق جایی را برای پنهان
شدن نمی یافت
. جای تبعیضی نیست ، همه می دانیم که عشق را نمیتوان پنهان کرد .
و دیوانگی..... همچنان می شمرد
." نودو سه و نود چهار و ..."و عشق میان بوته گل
سرخ پنهان شد
.دیوانگی به انتهای شمارش رسید:" نود و هشت و نودونه و صد"حال
باید همه راپیدا می کرد
. اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود ، تنبلی تنبلی اش آمده
بود پنهان شود
، لطافت را از شاخ ماه پایین کشید. خیانت را از سطل زباله، طمع را در
کیسه
، حتی دروغ را از ته دریا بالا کشید. اما هر چه گشت عشق را نیافت.از یافتن
عشق نا امید شده بود که حسادت زیر گوشش زمزمه کرد "همه را پیدا کردی به جز
عشق؟! او را در میان بوته گل سرخ پیدا کن.

و... دیوانگی با شادی و هیجان شاخه ای چنگک مانند از درختی چید ، و با احساس و
هیجان به اقتضای دیوانگی اش درون بوته گل سرخ کرد
.یک بار،دوبار،سه بار ... ناله ای
از میان بوته شنید
.عشق بیرون آمد،دستانش را روی صورتش گذاشته بود،از میان
انگشتانش خون می چکید
.شاخه میان چشمانش خورده بود،دیگر نمی توانست جایی
را ببیند
،او کور شده بود.دیوانگی فریاد زد"خدا یا من چه کردم.من چه کردم،چگونه تو را
درمان کنم"و
عشق نالید و گفت تو با این دیوانگی و احــــساس و هیجانت چگونه می
خواهی مرا درمان کنی اگرمیخواهی به من کمک کنی از این پس راهنمای من شو
.
چنان شد که از آن پس
عشق کور است و دیوانگی در کنار او .

ای کاش آنروز عقل پنهان نشده بود.


شنبه 85/10/2 ساعت 9:0 عصر
نویسنده :  محمود

امروز مانند همیشه زیباست
 مانند همیشه خورشید داشته است
مانند همیشه همه چیز دارد اما اطمینان دارم
مانند هر شب امشب ماه نخواهم داشت.......

یادگاری بر قلب من نوشتی ، اسمت را در برگ برگ زندگی من حکاکی کردی.
 اما حالا؟...

یادگاری هایت در نزد من به امانت خواهد ماند
 و در مقابل آنها تنها قطره اشکی به نماد رسید به تو خواهم داد....

اسمت را نمیتوانم از برگ برگ زندگیم پاک کنم پس تمام صفحه های با تو بودن را خواهم درید
و اسمت را به تو خواهم داد تا شاید روزی در صفحه زندگی مرد دیگری قرار دهی.

احساسات لطیف را نمی توان پاک کرد.
پس تنها می توان آنرا در نهایت  به قتل رسانید.

شاید از امروز من یک قاتل سر گردان باشم.
قاتلی که هیچ دادگاهی توان صادر کردن رای اعدام را برایم نداشته باشم.

نمی دانم شاید باید از خویش فرار کنم به نا کجا آباد پناه ببرم!
به دور دستها جایی که مطمئن باشم دیگر اثری از تو نخواهم یافت! اما احساس میکنم امکان پذیر نیست

فریادم را از پس این جملات می شنوی؟ حتی آسمان هم از فریاد من گریست اما ابن بار دیگر گریه مکن!

در سراب زنگی تنها امید به چشمان تو داشته ام ، اما این بار در سراب زندگی مدفون خواهم شد.

راهنمای شبهای تاریک منفریاد رس روزهای طوفانی من  ستاره آسمان به ستاره ام و رویای همیشگی خوابهای من
دیگر تنها با رویایت زندگی خواهم کرد.............


شنبه 85/10/2 ساعت 9:0 عصر
   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
روی دوست...
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
91741 :کل بازدیدها
7 :بازدید امروز
9 :بازدید دیروز
درباره خودم
دوست خوب
محمود
پسری ساده دوست داشتنی
لوگوی خودم
دوست خوب
لوگوی دوستان
لینک دوستان
سردار عاشق
عشق الهی: نگاه به دین با عینک عشق و عاشقی
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) - The Holy Propht -p.b.u.h
رسم دوستی
درد دل
وبلاگ ایران اسلام
روزهای خوب مریم بودن ...
اشتراک
 
آرشیو
دوسث
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
طراح قالب