"ای کاش می شد که آنقدرخوب بود که فرصت خوب بودن را ازدیگران گرفت،
و ای کاش می شد که آنقدر از بدیها دور می شدیم که دیگر هیچگاه دست نا زیبای بدیها به ما نمی رسید"
من امشب وارد بیست و سومین سال زندگیم می شم و بازم مث هر سال احساسات یکروزگی خودمو مرور می کنم .
احساسم ذره ای تغییر نکرده و روحم مثل همیشه تو درک گفته های تو عاجز مونده !!!
بیست و سه سال از این اتفاق میگذره...
و من هنوز هم درک نکردم چرا انسانها معتقدند لحظه تولد زیباترین لحظه زندگییه !!
کودکی را به خاطره سپردم ، نوجوانی را پشت سر نهادم ، به جوانی رسیدم ،
حربه ی کودکیم اشک و حربه ی نوجوانیم فغان بود ،ولی .... اکنون در برابر تو حربه ای ندارم .
اما نه ... کمی بیشتر که فکر می کنم نقطه های روشنی در ذهنم احساس می کنم
و صدای ضربان قلبم را می شنوم که بلندتر شده انگار وجود نزدیک تو را به من گوشزد می کنند .
و من باز هم متوجه می شوم که تنها مسبب احساس دوری از تو و احساس خلاء خودم بوده ام !!
هر سال در این روز و تو این شب یلدا بیش از هر وقت دیگری به یادت خواهم بود خدای خوبم ...
دوستت دارم خــــــــــــــــــدا
عمر لحظه ایست
از برآمدن تا به جا ماندن
وین میان
کار ما شکفتن ست و بس!